نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

نوژان دریاوشمال

روزنیمه شعبان رفتیم شمال خونه خاله بهناز. کلی بهت خوش گذشت مخصوصاتوی دریاچون بدون محدودیت من آب بازی وشن بازی وسنگ بازی میکردی . چون دریاتمیزبودومن دیگه وسواس نداشتم که توکثیف بشی سرسطل شن بازی همش باهیراددعواتون میشدوتوهم همیشه زورمیگفتی چون مال توبودبه هیرادنمیدادی                                         ...
30 خرداد 1394

28ماهگی جون مامانی

روز19اردی بهشت رفتیم بیرون شام کلی اذیت کردی ومثل همیشه عاشق کبابی وکبابت روخوردی وقتی میخواستیم ازرستوران بیاییم بیرون خوردی زمین منم بردم دستهایت رابشورم که یک دفعه اب داغ بازشدودستهایت سوخت وکلی گریه کردی منم سریع نمک زدم تاطاول نزنه . توی ماشین دستهایت رانشون میدادی ومیگفتی ببین دستاموسوخته بدبخت شدم 24اردیبهشت  قیچی روازدست من گرفتی گفتی یک وقت قیچی رومیزنی به دستت واونوقت میگی ببین بیچاره شدم . تابابابه گوشی من دست میزنه میگی دست نزن گوشی مامانمه منم کلی ذوق میکنم. خیلی مهربون وحرف گوش کن شدی ومنم یک هفته ای است دیگه سرت دادنمیزنم اخه خیلی وقتامنوخسته میکنی هرچی میگم گوش نمی کنی منم دادمیزنم. وقتی کاردارم م...
17 خرداد 1394

دشت لار

روزجمعه اول خردادماه به همراه بابابزرگ ومامان پری وآنارفتیم دشت لارنزدیکی پلور. البته اول تصمیم نداشتیم بریم لارقراربودبریم اطراف پلوررابگردیم وبابامیگفت بریم لاسم که خیلی قشنگه ولی به نظرمن اصلاقشنگ نبودچون قبلایکباررفته بودیم ومن خوشم نیومده بود. دوست داشتم بریم لارکه قبلارفته بودم ولی ازیک مسیردیگه این بارمیخواستم ازمسیرپلوربرم لار.که همگی تصمیم گرفتن که بریم لار. کلی خوش گذشت وتوبازی کردی. همش سنگ هاروجمع میکردی وپرت میکردی داخل رودخونه البته من زیادنتونستم استراحت کنم یاآنایامن همش حواسمون به توبودتایک وقت خدانکرده نیفتی توی رودخانه . اصلاهم حاضرنبودی بیایی بشینی . بهت گفتم بیابریم کوه توی مسیرهرچی سنگ بودجمع میکردی میگفتم جم...
2 خرداد 1394
1